جدول جو
جدول جو

معنی بریده گشتن - جستجوی لغت در جدول جو

بریده گشتن(مُ آ یَ دَ)
بریده گردیدن. بریده شدن. منقطع شدن:
ور سایه ز من بریده گردد
هم نیست عجب ز روزگارم.
خاقانی.
انقطاع، بریده گشتن و گسستن رسن. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حَ گُ دَ)
جدا گشتن. منقطع گشتن. دور گشتن. کناره گرفتن: و چنان از خلق سربریده گشتم که چون روز بود از بیم آنکه نباید کسی مرا از او به خود مشغول کند گفتم خداوندا به خودم مشغول گردان. (تذکرهالاولیاء عطار)
لغت نامه دهخدا
(مُ آمْ مَ)
بریان شدن. کباب شدن. برشته گشتن:
دلش نالان و چشمش زار و گریان
جگر از آتش غم گشته بریان.
نظامی.
و رجوع به بریان و بریان شدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ آ رَ فَ)
برهنه شدن. برهنه گردیدن. لخت شدن:
ناموخت خدای ما مر آدم را
چون عورو برهنه گشت جز کاسما.
ناصرخسرو.
و رجوع به برهنه شدن و برهنه گردیدن شود
لغت نامه دهخدا
(بِ قَ لَ خوَر/ خُرْ دَ)
خم شدن. خم گشتن. خم گردیدن. (یادداشت بخط مؤلف) :
خمیده گشت و سست شد آن قامت چو سرو
بی نور ماند و زشت شد آن طلعت هژیر.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(دِ تَ گَ تَ)
واجب شدن. فرض شدن. فریضه گردیدن: پس فریضه گشت سالاری محتشم را نامزد کردن. (تاریخ بیهقی). رجوع به فریضه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ بُ دَ)
آشفته شدن. منقلب شدن. نابسامان شدن. به طغیان گراییدن. آشفتگی یافتن: نواحی ختلان شوریده گشته بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 410). حاجب سباشی به خراسان رفت و جبال بدین سبب شوریده گشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 509). چون کار شوریده گشت این فقیه آزادمرد از وطن خویش بیفتاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 606). همان عادت فروگرفت که با مردمان همی داشت، مردمان سیستان شوریده گشتند. (راحهالصدور راوندی).
- شوریده گشتن کار بر کسی، آشفته شدن و مشوش شدن و پریشان و نابسامان شدن کار بر او: هرگاه که پادشاه عطا ندهد و سیاست هم بر جایگاه نراند همه کارها بر وی شوریده و تباه گردد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 458)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
رام گشتن. مطیع شدن:
بی طاعتی داد این جهان پر از نعیم بیمرش
و این بی کناره جانور گشتند بنده یکسرش.
ناصرخسرو.
نیک بیندیش که ازحرمت این عرش بزرگ
بنده گشته است ترا فرخ و پیروزه جماش.
ناصرخسرو.
هر فریقی مر امیری را تبع
بنده گشته میر خود را از طمع.
مولوی
لغت نامه دهخدا